Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «مهر»
2024-05-08@05:40:50 GMT

درخواست چندباره نخست وزیر عراق برای دیدار با سردار

تاریخ انتشار: ۱۳ دی ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۴۳۶۴۶۰

درخواست چندباره نخست وزیر عراق برای دیدار با سردار

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب_ الناز رحمت نژاد: «قرار بود حاجی دوشنبه برود سفر که برنامه یک روز عقب افتاد. مدتی بود که دکتر عادل عبدالمهدی نخست وزیر عراق پیغام داده بود می‌خواهد سردار سلیمانی را ببیند. از طرفی در سوریه هم مواردی بود که باید خود حاجی برای رسیدگی به آنها می‌رفت.

برای هر سفر، حاجی خودش بررسی می‌کرد که الآن ضرورتی دارد یا نه، اولویت کجاست، ملاحضات هر سفر چیست و….

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

با محاسبات میلی متری برنامه هر سفر را می‌ریختند. بنا بر درخواست چند باره دکتر عادل، حاجی بعد از بررسی همه جانبه اوضاع، برنامه سفر را ریخت. او به خوبی می‌دانست که وضعیت عراق بسیار ملتهب است؛ اما باید حتماً این سفر می‌رفت.

یکشنبه با همه بچه‌ها تماس گرفت و گفت که فردا به منزلشان بیایند تا دوباره آنها را ببیند و خداحافظی کند. این برنامه همیشگی‌شان بود که قبل از هر مأموریت حاجی، دور هم جمع شوند و از او خداحافظی کنند.

دوشنبه بود که صدای زنگ در خانه به صدا درآمد. بچه‌ها برای تولد مادرشان کیک خریده بودند و با هم قرار گذاشته بودند که مادرشان را غافل گیر کنند. حاجی هم حسابی غافل گیر شد. خودش با آنها تماس گرفته بود که بیایند؛ اما انتظار تولد گرفتن را نداشت.»

***

کتاب «عزیز زیبای من» مستند روایی روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی را شامل می‌شود. این‌کتاب نوشته زینب مولایی است و توسط بنیاد حفظ و نشر آثار سپهبد شهید قاسم سلیمانی منتشر شده است. کتاب مورد اشاره به مرور خاطرات حاج‌قاسم و دوستان شهیدش اختصاص دارد. چهارمین سالگرد شهادت سردار قاسم سلیمانی، روز جهانی مقاومت و هفته مقاومت، بهانه خوبی است تا مطالبی را از این‌کتاب که درباره ۷۲ ساعت پایانی عمر دنیایی حاج‌قاسم هستند، مرور کنیم.

این‌خاطرات منبع اقتباس مستند سینمایی «پرواز ۱:۲۰» به کارگردانی مهدی نقویان بودند.

در ادامه مشروح قسمت اول این‌گزارش را می‌خوانیم؛

بعد از ۲۲ روز مأموریت چهارشنبه بود که برگشت. قبل از آمدن تماس گرفت و گفت: «همگی برین کرج، من هم خودم رو می رسونم.» به برادرش هم زنگ زد و گفت که آنها هم بیایند. می‌خواست همه خانواده را یک جا ببیند. دلش برای همه تنگ شده بود. بچه‌ها هم که مدت طولانی بود او را ندیده بودند، همه با اشتیاق فراوان دور هم جمع شدند، همه بچه‌ها و نوه‌ها. برادرش سهراب هم با خانواده آمد. سر قرار جمع شدند تا حاجی هم خود را برساند. همانطور که وعده کرده بود، به موقع رسید. آن روز که دور هم جمع شده بودند، حاجی با تمام روزهای دیگرش فرق داشت. از بهار سال ۱۳۹۸ کلاً حال و هوایش فرق کرده بود و این را بچه‌ها به وضوح از از رفتارهایش می‌فهمیدند. حاجی که همیشه از عکس گرفتن فراری بود و تا دوربین فاطمه را می‌دید که رویش زوم شده، سریع فرار می‌کرد یا شکلک در می‌آورد تا عکس او را خراب کند، این بار لبخندی دلنشین صورتش را پوشاند و گفت: «بذار برم بشینم بین این درخت‌ها که شکوفه دادن، بعد تو از من عکس بگیر.»‌

لبخند می‌زد و فاطمه عکس‌هایی را که همیشه دوست داشت از لبخند بابا ثبت کند، می‌گرفت. با اینکه ته دلش از خودش می‌پرسید: «چطور این دفعه بابا راضی شده به عکاسی؟»

بعضی مواقع هم به طور علنی حرفش را می‌زد؛ مانند آخرین فاطمیه‌ای که در کرمان مراسم داشتند و حدود ده هزار نفر برای مراسم آمده بودند. حاجی یک دفعه بلندگو را گرفت و بدون مقدمه گفت: «خواهرها و برادرها! ازتون خواهش می‌کنم اگه این مراسم رو می یایین، به خاطر حضرت زهرا بیایین! چون من سال دیگه نیستم!»‌ آخرین فاطمیه‌ای که در کرمان مراسم داشتند و حدود ده هزار نفر برای مراسم آمده بودند. حاجی یک دفعه بلندگو را گرفت و بدون مقدمه گفت: «خواهرها و برادرها! ازتون خواهش می‌کنم اگه این مراسم رو می یایین، به خاطر حضرت زهرا بیایین! چون من سال دیگه نیستم!»

قرار نبود دوباره به سفر برود؛ اما هنوز نیامده، برنامه‌ای پیش آمد که مجبور شد برای هفته بعد قرار سفر بگذارد. بچه‌ها که موضوع را فهمیدند، خیلی بی قراری کردند. هنوز دو روز نشده بود از سفر برگشته بود، حالا باید دوباره می‌رفت. با اینکه همه اعضا خانواده از اول با این سفرها و نبودن‌ها و دلهره‌ها آشنا بودند، چه زمان جنگ که حاجی مدام در جبهه بود و چه بعد از جنگ که در جبهه‌های مختلف فعالیت داشت؛ اما این نبودن‌ها هیچ وقت برای هیچ کدامشان عادی نشد. نبود پدر آزارشان می‌داد و دائم در دلهره و نگرانی به سر می‌بردند. سال‌ها بود که صدای زنگ تلفن، صدای زنگ خانه، شنیدن خبرهای گوناگون از منطقه و… برایشان شبیه کابوس بود.

حسین وقتی دور او را خلوت دید، رفت پیشش و گفت: «بابا می شه این سفر رو نرین؟! اوضاع عراق خیلی آشفته ست، ما واقعاً نگرانیم!»

حاجی سرش را بالا آورد و به او نگاه کرد: «دیگه شما باید خودتون رو آماده کنین از من دل بکنین!»

حسین که در شوک فرو رفته بود، دیگر چیزی نگفت و سعی کرد خیلی به این حرف پدر فکر نکند. همه اعضای خانواده به این سفر حس بدی داشتند؛ یک جور نگرانی عجیب که جنسش با نگرانی‌های قبلی فرق داشت.

قرار بود حاجی دوشنبه برود سفر که برنامه شأن یک روز عقب افتاد. مدتی بود که دکتر عادل عبدالمهدی نخست وزیر عراق پیغام داده بود که می‌خواهد سردار سلیمانی را ببیند. از طرفی در سوریه هم مواردی بود که باید خود حاجی برای رسیدگی به آنها می‌رفت.

برای هر سفر، حاجی خودش بررسی می‌کرد که الآن ضرورتی دارد یا نه، اولویت کجاست، ملاحضات هر سفر چیست و…. با محاسبات میلی متری برنامه هر سفر را می‌ریختند. بنا بر درخواست چند باره دکتر عادل، حاجی بعد از بررسی همه جانبه اوضاع، برنامه سفر را ریخت. او به خوبی می‌دانست که وضعیت عراق بسیار ملتهب است؛ اما باید حتماً این سفر می‌رفت.

یکشنبه با همه بچه‌ها تماس گرفت و گفت که فردا به منزلشان بیایند تا دوباره آنها را ببیند و خداحافظی کند. این برنامه همیشگی‌شان بود که قبل از هر مأموریت حاجی، دور هم جمع شوند و از او خداحافظی کنند.

دوشنبه بود که صدای زنگ در خانه به صدا درآمد. بچه‌ها برای تولد مادرشان کیک خریده بودند و با هم قرار گذاشته بودند که مادرشان را غافل گیر کنند. حاجی هم حسابی غافل گیر شد. خودش با آنها تماس گرفته بود که بیایند؛ اما انتظار تولد گرفتن را نداشت…

زینب به مادرش سفارش کرد برای رفتن بابا او را بیدار کند تا خودش از زیر قرآن ردش کند. ۵ صبح بود که مادر برای نماز بیدارش کرد. زینب معمولاً وقتی می‌دانست پدرش عازم سفر است، بعد از نماز دیگر نمی‌خوابید.

زینب نمازش را خواند و رفت پیش حاجی. حاجی داشت ساکش را می‌بست. همانطور که وسایلش را داخل کیف می‌گذاشت، سفارش یکی از خانواده‌های شهدا را که به مشکلی برخورده بودند، به زینب کرد. بعد هم به او سپرد که حتماً کارشان را پیگیری کند تا زود مشکلشان برطرف شود. چند بار هم تاکید کرد: «یادت نره ها بابا! من از در خونه رفتم بیرون، نگیری بخوابی تا لنگ ظهر، کار اون بنده خدا یادت بره!»

حاجی رفت توی اتاق. لباسش را پوشید و ساکش را برداشت. زینب همراه او تا پایین رفت و بابا را از زیر قرآن رد کرد. حاجی سه بار قرآن را بوسید و خداحافظی کرد و رفت.

حدود ساعت ۱۱:۳۰، ۱۱ بود که آقای پور جعفری با زینب تماس گرفت و گفت: «سریع بیا خونه، حاجی یه کم کارش طول کشیده، دوست داره ناهار رو با شما بخوره، خودت رو برسون.»

حاجی و حاج خانم به همراه زینب و رضا دور هم نشستد سر سفره و ناهار خوردند. تلفن خانه هم مدام پشت سر هم زنگ می‌خورد. معمولاً تلفن‌ها را یا زینب جواب می‌داد یا رضا. چون آنها همه را می‌شناختند و می‌دانستند کدام تلفن ضروری است و باید حتماً گوشی را به پدرشان بدهند و کدام خیلی ضرورتی ندارد. بعد از ناهار باز هم تلفن به صدا درآمد. زینب بلند شد و به تلفن جواب داد. ابومهدی بود. با هم صحبت کردند. زینب همیشه خیلی سر به سر ابومهدی می‌گذاشت. بابت پیروزی‌های حشدالشعبی به ابومهدی تبریک گفت و او هم با خنده جواب داد؛ اما یک دفعه لحنش جدی شد و گفت: «حاجی هست؟ من یه کار ضروری باهاشون دارم.» زینب سریع پدرش را صدا زد. حاجی کمی با او صحبت کرد و چند تا قرار با هم گذاشتند و خداحافظی کردند. تلفن را که قطع کرد، آمد رو به روی تلویزیون، روی مبل دراز کشید. از شدت خستگی چشم‌هایش مدام بسته می‌شد؛ اما به زور دوباره باز می‌کرد. در یک ماه اخیر فشار کاری اش آنقدر زیاد بود که شب‌ها یکی دو ساعت بیشتر نمی‌خوابید.پاهای حاجی همیشه از شدت درد همیشه کبود بود. عوارض شیمیایی هم گاهی به آن اضافه می‌شد و درد را بیشتر می‌کرد. هم در دوران دفاع مقدس شیمیایی شده بود، هم دو بار در حلب سوریه. پاهایش تاول می‌زد و اذیتش می‌کرد. حاجی هر بار که به منطقه می‌رفت، عوارضش تشدید می‌شد و باید آنتی بیوتیک می‌خورد و استراحت می‌کرد تا کمی بهتر بشود…‌ پاهای حاجی همیشه از شدت درد همیشه کبود بود. عوارض شیمیایی هم گاهی به آن اضافه می‌شد و درد را بیشتر می‌کرد. هم در دوران دفاع مقدس شیمیایی شده بود، هم دو بار در حلب سوریه. پاهایش تاول می‌زد و اذیتش می‌کرد. حاجی هر بار که به منطقه می‌رفت، عوارضش تشدید می‌شد و باید آنتی بیوتیک می‌خورد و استراحت می‌کرد تا کمی بهتر بشود

حاج خانم کنار سینی‌ای که قرآن را داخلش گذاشته بود، یک لیوان شربت گذاشت. حاجی شربت را نوشید و تشکر کرد. زینب گفت: «بابا شما قول پنج شنبه رو دادین ها. زود برگردین.»

«بابا من دو روزه می رم. یه مشکلی هست، حل می‌کنم و بر می‌گردم.»

همانطور که کفش‌هایش را می‌پوشید، به حاج خانم سفارش‌هایی کرد. زینب چادرش را سر کرد تا همراه او جلوی در برود. رضا هم وسایل حاجی را گرفت تا ببرد توی ماشین. زینب هربار برای حاجی سه مرتبه آیت الکرسی می‌خواند. در را می‌بست و از پشت در برایش می‌خواند و به سمتش فوت می‌کرد. این دفعه هم داشت در را می‌بست و زیر لب آیت الکرسی می‌خواند که حاج قاسم گفت: «زینب بابا…»

زینب که صدای پدر را شنید، سریع در را باز کرد و به او خیره شد. حاجی بی مقدمه لبخندی زد و گفت: «… من خیلی از تو راضی ام. تو دختر خوبی هستی. بهت افتخار می‌کنم.» زینب خشکش زد. این با خلق و خوی پدرش خیلی متفاوت بود. تا به حال نشده بود جلو دیگران از فرزندان خودش تعریف کند. همیشه به همه می‌گفت: «بچه های شما بهتر از بچه‌های من هستن.» اما این بار داشت جلوی همه از زینب تعریف می‌کرد.

زینب به سختی جواب داد: «من؟ من باعث افتخار شمام؟ شما باعث افتخار منین! من اصلاً کی باشم که شما این حرف رو به من بزنین؟!»

تمام صورت حاجی را لبخندی شیرین پوشاند. انگار از حرفی که زده بود، راضی و خوشحال بود. سوار ماشین شد و رفت. زینب همین که در را بست، به مادرش نگاه کرد و ناخودآگاه گفت: «حس می‌کنم بابا می خواد شهید بشه.»

ادامه دارد…

کد خبر 5983027 الناز رحمت نژاد

منبع: مهر

کلیدواژه: کرمان قاسم سلیمانی دوران دفاع مقدس سوریه شهید حاج قاسم سلیمانی عراق شهید القدس کتاب و کتابخوانی قاسم سلیمانی معرفی کتاب وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی کارگروه ساماندهی مد و لباس کشور نهمین جشنواره بازی های رایانه ای فجر بنیاد ملی بازی های رایانه ای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بازی های رایانه ای شهید سلیمانی بنیاد ملی بازی های رایانه ای انستیتو ملی بازی های رایانه ای انتشارات به نشر محمدمهدی اسماعیلی تماس گرفت و گفت تماس گرفت دور هم جمع دکتر عادل صدای زنگ غافل گیر حاج قاسم حاجی هم بچه ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.mehrnews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «مهر» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۴۳۶۴۶۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

چرا نتانیاهو نمی‌خواهد جنگ در غزه تمام شود؟

فشار‌ها علیه بنیامین نتانیاهو نخست وزیر رژیم صهیونیستی بیش از هر زمان دیگری افزایش یافته است و حتی به نظر می‌رسد که حامی بزرگ اسرائیل یعنی آمریکا نیز ترجیح می‌دهد از کابینه نتانیاهو عبور کند. انزجار از رژیم صهیونیستی و نخست وزیرش روز به روز در جهان درحال افزایش است که به اذعان بسیاری از رسانه‌ها و کارشناسان عبری او پیش از هر زمانی تحت فشار روحی و روانی سنگینی قرار دارد و عملا راه خود را گم کرده است.

از طرفی اعتراض‌های دانشجویی که از دانشگاه‌های مطرح آمریکا شروع و اکنون به بسیاری از کشور‌های غرب سرایت کرده است و همه این آزادی خواهان تنها یک خواسته دارند آن هم این که جنگ و کشتار علیه مردم مظلوم غزه به پایان برسد.

در این بین برخی رسانه‌های رژیم صهیونیستی نوشتند «بنیامین نتانیاهو» نخست وزیر این رژیم در حال حاضر در منگنه گیر کرده، از یک طرف جنبش حماس برای تحقق خواسته‌های خود از جمله توقف جنگ فشار می‌آورد و از طرف دیگر دولت بایدن به نتانیاهو برای نشان دادن انعطاف بیشتر و تلاش جهت رسیدن به یک قرارداد تبادل اسرا فشار وارد می‌کند.

همچنین یک منبع عالی‌رتبه مصر گفت: هیأت حماس امروز با هدف تکمیل مذاکرات مربوط به آتش‌بس در نوار غزه، به قاهره بازمی‌گردند. هیأت حماس یکشنبه شب پس از پایان مذاکرات در قاهره به منظور مشورت با رهبران این جنبش در قطر، عازم دوحه شدند.

در همین ارتباط شبکه الجزیره گزارش داد که «ویلیام برنز» رئیس سیا در تلاش برای نجات مذاکرات آتش‌بس و دستیابی به توافقی برای آزادی اسرای صهیونیست نزد مقاومت فلسطین، روز گذشته در دوحه ماند.

برخی رسانه‌های آمریکا نیز گزارش دادند که آخرین پیشنهادی که هفته پیش به حماس ارائه شد، شامل برقراری آتش‌بس به مدت ۴۰ روز است که طی آن رژیم صهیونیستی عملیات نظامی را متوقف و عقب‌نشینی از مناطق مسکونی را آغاز و حماس نیز در ازای آزادی اسرای فلسطینی، اسرای صهیونیست را آزاد کند.

این در حالی است که بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل روز یکشنبه ضمن رد خواسته حماس مبنی بر پایان جنگ غزه در ازای آزادی گروگان‌ها گفت که چنین توافقی به معنای در قدرت ماندن این گروه در نوار غزه است و به نظر می‌رسد که وی نمی‌خواهد جنگ در غزه تمام شود، حاضر است تمام هزینه‌های این جنگ را به جان بخرد.  اما چرا؟

آتش بس در غزه باعث سقوط کابینه نتانیاهو خواهد شد/ نخست وزیر از ترسش جنگ را ادامه می‌دهد 

سید هادی سید افقهی کارشناس ارشد مسائل غرب آسیا درباره دلیل عدم تمایل نتانیاهو نسبت به پایان جنگ در غزه و آتش بس اظهار کرد: بنیامین نتانیاهو به خوبی می‌داند که اگر مذاکرات پایان جنگ در غزه به نتیجه برسد کابینه‌اش سقوط خواهد کرد.

او افزود: اگر اسرائیل به رفح حمله نکند و به حماس کوچکترین امتیازی بدهد جریان راست افراطی استعفا خواهد داد و به این ترتیب اکثریت کابینه نتانیاهو از بین خواهد رفت؛ بنابراین نتانیاهو به دلیل ترسی که از برخی اعضای کابینه خود دارد جنگ را ادامه می‌دهد. 

سید افقهی با بیان این که حماس از مواضع خود عقب نشینی نکرده است گفت: نیرو‌های مقاومت خواستار آتش بس و ورود کمک‌های بشردوستانه هستند و بعد از محقق شدن این مسائل درباره آزادی گروگان‌های صهیونیست مذاکره خواهند کرد.

کارشناس مسائل غرب آسیا تاکید کرد: اما نتانیاهو با کمال بی شرمی می‌خواهد در ابتدا درباره آزادی گروگان‌ها مذاکره کند که البته با دهن کجی مدعی است که در صورت آزادی اسرا هم به جنگ با حماس ادامه می‌دهد و قطعا با این روند نمی‌توان به مذاکرات آتش بس امیدوار بود.

او ادامه داد: نتانیاهو به خوبی می‌داند که فردای اعلام آتش بس محاکمه می‌شود و باید پاسخگوی افکار جهانیان باشد. چرا که دادگاه لاهه در حال تنظیم احضاریه برای نخست وزیر اسرائیل است، اما آمریکا مدعی است که دخالت دادگاه‌های بین المللی در جنگ فلسطین و اسرائیل جزء وظایف این مراجع نیست که بسیار عجیب است.

کارشناس مسائل غرب آسیا تاکید کرد: رژیم اسرائیل رو به افول است و هیچگاه سرپا نمی‌شود. جمهوری اسلامی ایران یک سیلی به آنها زد، اما این رژیم هنوز نتوانسته تعادل خود را به دست بیاورد و حزب الله هم هر روز ضربات بیشتری به اسرائیل وارد می‌کند.

اگر کابینه نتانیاهو از هم بپاشد آقای نخست وزیر تا پایان عمر در زندان خواهد ماند/ آقای نخست وزیر جنگ را شخصی کرده است

همچنین محمد صادق کوشکی فعال سیاسی درگفتگو با باشگاه خبرنگاران جوان در این باره گفت: نتانیاهو پرونده قضایی بسیاری دارد و اکنون نیز این پرونده در صورت سقوط کابینه فعلی آماده بررسی است.

او افزود: بنابراین نخست وزیر رژیم صهیونیستی مجبور است تا جنگ غزه را ادامه دهد چرا که اگر جنگی نباشد کابینه فعلی سقوط خواهد کرد.

فعال سیاسی اصولگرا متذکر شد: هر روزی که کابینه نتانیاهو از هم بپاشد او و همسرش باید در محاکم قضایی پاسخگوی جرم‌های خود باشند و مابقی عمر خود را در زندان سپری کنند.

کوشکی متذکر شد: به عقیده بسیاری از کارشناسان نتانیاهو جنگ غزه را شخصی کرده است و تا زمانی که جنگ برقرار است کنست (پارلمان اسرائیل) دست به تغییر کابینه نخواهد زد.

سخن پایانی

آنچه نمی‌توان آن را انکار کرد این است که در شرایط کنونی نتانیاهو در باتلاق گیر افتاده و در حال غرق شدن است به نحوی که نه راه پس دارد و نه راه پیش، لذا به هر دستاویزی متوسل می‌شود تا خود را نجات دهد. اما واقعیت تلخ برای آقای نخست وزیر این است که ادامه جنگ با ارتشی خسته به خوبی بیان می‌کند که‌ نتانیاهو  امکان ادامه جنگ برای مدت طولانی را نخواهد داشت و در نتیجه  جبهه مقاومت در نهایت پیروز می‌شود و ظلم در نهایت پایه نخواهد داشت‌...

خبرنگار: فاطمه سیدی

باشگاه خبرنگاران جوان سیاسی سیاست خارجی

دیگر خبرها

  • چرا نتانیاهو نمی‌خواهد جنگ در غزه تمام شود؟
  • گزارش امیرعبداللهیان از دیدار امروز رئیس اقلیم کردستان عراق
  • خلاصه بازی پیکان و آلومینیوم + فیلم
  • دیدار رئیس اقلیم کردستان عراق با امیرعبداللهیان
  • رویترز: رئیس سیا برای یک دیدار اضطراری با نخست وزیر قطر به دوحه سفر می‌کند
  • 5 محور مهم سفر بارزانی به تهران چیست؟ | درخواست ویژه اربیل از تهران
  • واکنش حاجی‌میرزایی به اظهارات صحرایی درباره سند 2030: از خدا پروا کنید!
  • نتانیاهو: درخواست حماس برای توقف کامل جنگ غزه را نخواهیم پذیرفت
  • اسرائیل جرأت نکرد تصاویر آثار حمله ایران را به دنیا نشان دهد | این رژیم بمب اتم هم بخواهد...| بلینکن درباره ارتش اسرائیل به نخست وزیر عراق چه گفت؟
  • پیک موتوری برقی در راه بازار تهران